کد مطلب:122824 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:258

بررسی علل و دلایل صلح امام حسن
عده ای از نویسندگان مستشرق (شرق شناس)، براساس مطالعات سطحی گمان برده اند كه امام حسن علیه السلام در جنگ با معاویه سستی كرده است وگرنه با پشتكار و جدیت بیشتر پیروز می شد.

این افراد اگر بادقت و ژرف نگری، كتابهای اصیل تاریخ آن دوره را مطالعه می كردند و همه ی جوانب امر را در نظر می گرفتند، هرگز به چنین نتیجه ای نمی رسیدند؛ چرا كه امام، به شهادت تاریخ، ایام پربار و سازنده ی زندگی خویش را سرافرازانه در ركاب پدر، در جنگهای جمل و صفین و غیر آن گذرانده و هماره شجاعانه تا تیغرس دشمن شمشیر زد و پیش رفت و پیروزمندانه بازگشت.

امام حسن از جنگ نمی هراسید. او خود مردم را به جنگ علیه معاویه ترغیب و تشویق كرد؛ اما صلح او در آن شرایط ویژه و حساس، علاوه بر آن كه از جهت سیاست داخلی و حفظ خون شیعیان و مصالح داخلی اسلام لازم می نمود، از نظر سیاست خارجی اسلام نیز یك دوراندیشی عمیق و حیرت آور بود. چرا كه در همان روزها، امپراطوری روم شرقی كه پیش از آن بارها ضربتهای سنگینی از اسلام چشیده بود، درصدد تلافی برآمده و در كمین بود تا در فرصتی مناسب و مساعد انتقام بگیرد.



[ صفحه 258]



هنگامی كه سپاه امام و معاویه رویاروی هم صف بسته بودند، آنها مقدمات حمله ای ناگهانی را فراهم آوردند و اگر امام به جنگ ادامه می داد، ممكن بود ضربتی سخت به پیكر اسلام وارد آید. اما چون امام صلح كرد، نتوانستند كاری از پیش ببرند. [1] .

شگفت انگیزتر از پندار دسته ی پیش، پندارهای باطل گروه دیگری است كه معتقدند امام علیه السلام معاویه را سزاوارتر از خویش یافت؛ پس به سود او پا عقب كشید و خلافت را به او واگذارد و با او بیعت كرد!

در حالی كه می دانیم امام علیه السلام چه در نامه های پیش از واقعه ی صلح و چه پس از آن، صریحا خود را سزاوار مقام خلافت می دانست. هنگامی كه معاویه وارد كوفه شد، به منبر رفت و گفت: «حسن بن علی مرا سزاوارتر از خود دانست. پس، از خلافت دست شست و آن را به من واگذارد!»

امام حسن كه در مجلس حضور داشت به پا خاست و فرمود: «معاویه دروغ می گوید...»

آنگاه در مورد سزاواری و فضیلت خویش به تفصیل سخن گفت و از جمله به شركت در مباهله ی رسول خدا با مسیحیان اشاره فرمود و سپس افزود: «... ما طبق دستور صریح قرآن و فرمایش پیامبر برتریم و بدین امر سزاوارتر از تو هستیم. اما دیگران ستم كردند و حق ما را از بین بردند.» [2] .

گذشته از این، در شرایط صلحنامه خواندیم كه امام قید فرموده بود كه معاویه را «امیرالمؤمنین» نخواند و نداند؛ پس چگونه ممكن است با او بیعت كرده باشد؟ زیرا اگر با معاویه بیعت می كرد، می بایست به فرمان معاویه عمل می كرد. اما به گواهی تاریخ هرگز از او فرمان نبرد، چنانكه به هنگام خروج و طغیان خوارج، معاویه برای امام نامه نوشت و از او درخواست كرد با خوارج بجنگد؛ اما امام به خواسته پسر ابوسفیان اعتنا نكرد و فرمود: «اگر می خواستم با اهل قبله بجنگم، نخست با تو می جنگیدم...» [3] .



[ صفحه 259]



پس ثابت می شود كه پندار برخی نویسندگان بیهوده بوده و آنان از وجدان علمی و تاریخ نویسی بهره ای نبرده اند. و آنچه نوشته اند جز یك دروغ پردازی بزرگ نیست.

صلح امام بنا بر مصالح عالیه اسلام صورت گرفت، نه از جهت آن كه امام، معاویه را سزاوارتر از خود می دانست.

برخی دیگر از معترضان و مخالفان شیعه می پرسند: «رهبر در كارها باید از خواسته ی جامعه پیروی كند؛ بنابراین چرا امام حسن به میل شیعیان كه خواستار جهاد با معاویه بودند، اعتنایی نكرد؟»

در پاسخ باید گفت:

اولا، به تصریح تاریخ، اكثر مردم آن روز عراق خواستار جنگ و مبارزه با معاویه نبودند و به بهانه های گوناگون از حضور در جبهه ی نبرد خودداری می كردند.

ثانیا، چون ادامه ی جنگ به مصلحت اسلام و مسلمانان تمام نمی شد، شایسته نبود كه امام به خواسته ی گروهی كوچك از مردم ترتیب اثر دهد.

ثالثا، هدایت و رهبری امام براساس اعتقاد شیعه، یك رهبری خدایی و شبیه رهبری پیامبران و ادامه ی رسالت رسول اكرم می باشد؛ چرا كه امام مرتبط با خداوند بزرگ و مبدأ جهان است و با علم الهی و بدون اشتباه خود، مصالح جامعه را بهتر از دیگران تشخیص می دهد و هرگونه كه او تشخیص بدهد، خلافت نخواهد بود.

چه بسیار كه پیامبر یا امام، كاری انجام دادند و مردم آن روزگار به مصلحت آن آشنا نبودند، اما با گذشت ایام لزوم آن را دریافتند و بر درستی آن كار گواهی دادند و اعتراف كردند.

برای مثال در سال ششم هجری، رسول اكرم صلی الله علیه و آله و سلم همراه دیگر مسلمانان به قصد زیارت خانه ی خدا از مدینه بیرون رفتند و چون به «حدیبیه» رسیدند، قریش مانع ورود ایشان به مكه شدند، چرا كه ورود پیامبر و همراهان را بی اجازه و بدون اطلاع خودشان را یك نوع سرشكستگی برای خویش



[ صفحه 260]



می پنداشتند.

بین رسول خدا و مشركین رفت و آمدها و مذاكرات بسیاری صورت گرفت و سرانجام بنا بر آن شد كه با شرایط زیر تا سه سال با هم صلح كنند:

1 - در سال بعد، قریش سه روز خانه ی خدا را در اختیار مسلمانان بگذارد، تا آنها آزادانه در آنجا اعمال مذهبی خود را انجام دهند.

2 - تا سه سال قریش و مسلمانان با یكدیگر كاری نداشته باشند و به نبرد با همدیگر برنخیزند و رفت و آمد در مكه برای مسلمانان آزاد باشد. [4] .

3 - مسلمانان مكه اجازه داشته باشند آشكارا براساس دین خدا عمل كنند.

4 - تمام شرایط بالا، در صورتی مورد قبول می باشد كه اگر كسی از مكه گریخت و به مدینه پناه برد مسلمانان او را به مكه بازگردانند، اما اگر از مدینه كسی به مكه پناه آورد، قریش لازم نیست چنان كند. [5] .

پیامبر عزیز اسلام، با شرایط این صلحنامه موافقت فرمود؛ اما مسلمانان از بند آخر این قرارداد بسیار ناراحت بودند و زیر بار صلح نمی رفتند و از همه بیشتر «عمر» مخالفت می ورزید.

رسول بزرگوار خطاب به مخالفان فرمود: «من بنده و پیامبر خداوندم، هرگز از فرمان او سرپیچی نمی كنم و می دانم كه باعث ضرر من نخواهد شد.» [6] .

همین طور هم شد و اندكی بعد، مصالح این صلح بر همه آشكار شد؛ چرا كه بر اثر خاموش شدن آتش جنگ و رفت و آمد مسلمانان، مشركان به حقیقت اسلام آگاهی یافتند و اسلام در دلشان نشست و بسیاری از آنان مسلمان شدند، تا آنجا كه هنوز از مدت صلح چیزی نگذشته بود كه نزدیك بود اسلام، آیین و دین عمومی اهل مكه گردد. [7] .

دانشمندی به نام «زهری» می نویسد: «در همین مدت دو سال صلح، تعداد مسلمانان به اندازه ی تمام سالهای پیش از آن، فزونی گرفت.»

تاریخ نویس معروف «ابن هشام» می نویسد: «زهری راست می گوید، زیرا



[ صفحه 261]



هنگامی كه پیامبر به «حدیبیه» رفته بود، تعداد همراهان او هزار و چهارصد نفر بودند؛ اما دو سال بعد در فتح مكه، همراهان او به ده هزار نفر رسیده بودند. [8] پس جا دارد كه زهری بگوید: «هیچ پیروزی و فتحی عظیم تر از صلح حدیبیه نبود.» [9] .

و نیز امام صادق علیه السلام فرمود: «هیچ حادثه ای پربارتر و پربركت تر از این صلح رخ نداد.» [10] .

بنابراین آن كس كه به امامت امامان پاك ایمان دارد، نباید به صلح امام حسن ایراد بگیرد، همان گونه كه به صلح پیامبر عزیز اسلام با قریش ایراد نمی گیرد.

به همین جهت، وقتی برخی از شیعیان به امام ایراد می گرفتند، امام حسن در پاسخ آنان می فرمود كه در كار امام خویش دخالت نورزند و نسبت به رهبر خود پیروی داشته باشند، چرا كه او به فرمان خدا و بنابر مصالح واقعی، كارها را انجام می دهد، اگرچه دیگران رمز آن را نفهمند.

«ابوسعید عقیصا» می گوید: «به حضرت امام حسن عرض كردم: چرا با معاویه صلح كردی و حال آن كه حق با تو است و معاویه مردی گمراه و ستمگر است.»

حضرت پاسخ داد: «آیا من پس از پدرم، حجت خدا و امام نیستم؟»

گفتم: «آری»

فرمود: «مگر رسول خدا در حق من و برادرم نفرمود: «حسن و حسین امام هستند، چه قیام كنند و چه قیام نكنند؟»

عرض كردم: «آری»

فرمود: «پس من امام هستم، چه قیام كنم و چه قیام نكنم.»

سپس امام علت صلح خود با معاویه را برای «ابوسعید» توضیح داد و فرمود: «به همان سبب با معاویه صلح كردم كه رسول خدا با «بنی ضمره» و «بنی اشجع» و «اهل مكه» در حدیبیه صلح كرد. با این تفاوت كه آنان به ظاهر قرآن كافر بودند، ولی معاویه و یاران او به باطن قرآن كافر هستند. ای ابوسعید! اگر من از



[ صفحه 262]



جانب خداوند امام هستم، دیگر معنا ندارد كه عقیده ی مرا سبك بشماری، گرچه مصلحت آن بر تو پوشیده باشد. مثل من و تو، همچون ماجرای «خضر» و «موسی» است: خضر كارهای می كرد كه موسی مصلحت آن را نمی دانست و در خشم می شد، اما چون خضر او را آگاه می ساخت، آرام می گرفت. من هم خشم شما را برانگیخته ام، به این دلیل كه به مصالح كار من آشنا نیستید؛ اما همین قدر بدان كه اگر با معاویه صلح نمی كردم، شیعه ای در روی زمین باقی نمی ماند. [11] .

در جایی دیگر، امام یكی دیگر از دلایل صلح خود با معاویه را بیان كرد و فرمود: «به خدا سوگند، من امر حكومت را تسلیم معاویه نكردم، جز این كه یارانی برای نبرد با او نیافتم. ولی اگر همراهانی داشتم، شب و روز با وی می جنگیدم، تا خدا بین من و او حكم كند.» [12] .



[ صفحه 263]




[1] تاريخ يعقوبي - ج 2 - ص 206.

[2] علامه مجلسي - بحارالانوار - ج 44 - ص 62.

[3] ابن اثير - كامل ابن اثير - ج 3 - ص 208.

[4] تاريخ يعقوبي - ج 2 - ص 44 - 45.

[5] علامه مجلسي - بحارالانوار - ج 20 - ص 367 - 368.

[6] ابن هشام - سيره ي ابن هشام - ج 4 - ص 317.

[7] علامه مجلسي - بحارالانوار - ج 20 - ص 368.

[8] ابن هشام - سيره ي ابن هشام - ج 4 - ص 322.

[9] علامه مجلسي - بحارالانوار - ج 20 - ص 345.

[10] مدرك بالا - ص 368.

[11] مدرك بالا - ج 44 - ص 1.

[12] علامه سيد محسن امين - در آستان اهلبيت - ص 65.